جدول جو
جدول جو

معنی بالا سنگ - جستجوی لغت در جدول جو

بالا سنگ(سَ)
دهی است جزء دهستان کلیبر بخش کلیبر شهرستان اهر که در 5 هزارگزی شمال کلیبر و 5 هزارگزی شوسۀ اهر به کلیبر واقع است. ناحیه ایست کوهستانی ودارای آب و هوای معتدل و 58 تن سکنه، آب آنجا از دورشته چشمه تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و گردوو توت و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی مردم گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) ، طبل زن. (ناظم الاطباء). دهل زن: فلان بالابانچی نظامی است. (فرهنگ نظام). و رجوع به بالابان شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

وسیله ای مرکب از دوربین و میلۀ مدرج برای اندازه گیری ارتفاعات و تغییرات مختصر ارتفاع یا اختلاف تراز دو نقطه، کاتتومتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فلا سنگ
تصویر فلا سنگ
فلاخن، آلتی ساخته شده از دو ریسمان که با آن سنگ پرتاب می کردند، بلخم، پلخم، پلخمان، دستاسنگ، غوت، فلخمان، فلماخن، قلاب سنگ، قلاسنگ، قلما سنگ، کلا سنگ، دست سنگ، قلبا سنگ، مشت سنگ، مشتاسنگ
فرهنگ فارسی عمید
(فَ زَ دَ / دِ)
که اندازۀ بالا گیرد. سنجندۀ قامت. اندازه گیرندۀ قد، بکنایه و مزاح، قزوینی. (یادداشت مؤلف). از آنرو که آنان بتقلید ترکان به اطفال و زیردستان خود بالام یا بالامجان (با لام ترکی باضافۀ جان فارسی) یعنی طفلم یا فرزند جانم خطاب کنند: فلان بالام جان است، بمزاح یعنی قزوینی است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
کشندۀ بالا. جنیبت کش. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). پالاهنگ. پالهنگ، مشروحاً. مفصلاً. (ناظم الاطباء). و رجوع به تصریح شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی است از دهستان دشمنزیاری بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان که در 10 هزارگزی شمال باختری قلعۀ کلات مرکز دهستان و 48 هزارگزی شمال راه شوسۀ بهبهان به آرو واقع است. ناحیه ایست کوهستانی و سردسیر و دارای 50 تن سکنه، آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و پشم و لبنیات و شغل مردمش زراعت و حشم داری صنایع دستی مردم قالی و قالیچه و جوال و پارچۀ چادربافی و راهش مالرو است. ساکنین آن از طایفۀ دشمن زیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) ، ورمالیدن، چنانکه آستین یا دامن و غیره را. برزدن.
- بالا زدن آب، ارتفاع گرفتن آب. برآمدن آب چنانکه در رودخانه و چاه و غیر آن. مدّ آب. بالا آمدن آب.
، فوران کردن و جستن آب و امثال آن: فواره بالا زد، ببالا جهید. نفت بالا زد،ببالا برشد.
- بالا زدن پرده، پرده را بکنار زدن. برچیدن پرده. برداشتن دامن پرده.
- ، بکنایه رازی را افشا کردن. سخن و یا کار نهانی را بروز دادن. سرپوش از چیزی برداشتن.
- بالا زدن دامن خیمه، بالا گرفتن آن. برچیدن دامن خیمه. فراهم گرفتن دامن خیمه.
- بالا زدن قیمت، ترقی کردن بها. افزایش یافتن بها.
- بالا زدن موی سر، خلاف جهت طبیعی که رسته است قرار دادن. از پیش و یا پس سر بسوی بالا بردن موی. مقابل فروهشتن. مالیدن و بر فراز سر قرار دادن موی از سوی رخساره یا از جوانب.
- بالا زدن نقاب، برافکندن نقاب از چهره. برگرفتن نقاب از رخسار. بربردن نقاب چنانکه رخساره نمایان شود.
، دعوی و مدعا را بیش از پیش کردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(قُ عَ)
دهی است از دهستان پایین جام بخش رشخوار تربت جام شهرستان مشهد که در 42هزارگزی جنوب خاوری تربت جام واقع است. جلگه و گرمسیر است و 25 تن سکنه دارد. محصول آن عبارت از غلات، پنبه، و شغل اهالی زراعت و گله داری است. آبش از قنات تأمین میشود و راههای مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
حجر غاغاطیس. رجوع به غاغاطیس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بالا سنج
تصویر بالا سنج
اندازه گیرنده قد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالا تنه
تصویر بالا تنه
بالای لباس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با سنگ
تصویر با سنگ
گرانبار سنگین، بلندقدر عظیم القدر با تمکین
فرهنگ لغت هوشیار
روستایی از دهستان گلیجان قشلاقی تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
قلا سنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
سنگ، سفت و محکم، فلاخن قلاب سنگ، سفت ومحکم، سرفه
فرهنگ گویش مازندرانی
فلاخن
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان اسفیورد شوراب ساری
فرهنگ گویش مازندرانی